یامعین الضعفاء |
امروز با کاروان راهیان نور به سوی سرزمین های عشق و حماسه حرکت می کنم. نیت کرده ام اگر نشانی از تو بیابم، اگر بویی از تو به مشامم برسد، اگر دلم آرام بگیرد، نگاهم را برای همه عمر دخیل ببندم به گلوی گلگون غنچ? شش ماهه ای که در تصادم پیکان ستم، بر فراز دستان ابر مرد حماسه، شکفت! و دلم را گره بزنم به ضریح شش گوش? عشق! کاروان در عطر صلوات و زمزمل ذکر و نوای اشک و آه به مقصد می رسد. پیاده می شویم و به سرزمین غریبی پا می گذاریم که هر چه بزرگ باشیم، اینجا هیچ می نماییم و به قول بزرگی که گفت: «کسی نیستیم که به میعاد آمده باشیم بل، خسی هستیم که به میقات آمده ایم.» فضا عطرآگین است. سکوتی مقدس همه را فرا گرفته است که جای حرف نیست. زمزم? خدا بر زمین جاری است، پس: «فاستمعوا له وانصتوا لعلکم ترحمون.» گمان ندارم اینجا بخشی از زمین باشد که روی نقشه دیده ام، اینجا تکراری از آسمان است، بر زمین افتاده. تکه ای از بهشت است، هدیه به بچه های بی قرار، آدم مبتلای فراق، اینجا بیت المقدس است، وجب به وجبش. حال رسول خدا(ص) را دارم در لیله المعراج. با دلم به دنبال تو می گردم، حال خوشی است! نسیم آشنایی می وزد، همه جا به عطر تو معطر است. شگفت دارم؟! من تو را در غروب گم کرده ام در قصر شیرین، در هورالهویزه و اینجا جنوب است، خوزستان. من تو را در آن سوی این سرزمین گم کرده ام، از چه در اینجا می جویم و شگفت آنکه می یابم؟! همه جا بوی تو میآید، از تپش های قلبم، از عرقی که بر پیشانی ام نشسته، از نفس نفس زدنهایم، از شوقی که در رگ هایم جاری شده، حس می کنم همین جاها هستی! گفته بودند چشم هایت را بر تپه های برهانی به یادگار گذاشته بودی، شگفتا من آنها را در شلمچه در صورت و در چشمخان? شهیدی دیگر دیدم، با همان نگاه مهربان و مطمئن! گفته بودند دست هایت در دشت عباس پر پر شد، عجبا! من آنها را در خرمشهر بر بازوی فرشته ای دیدم که به آسمان می رفت! گفته بودند پاهایت را به اروند هدیه دادی؟ من آنها را در بستان دیدم، ستون تن نگاهبانی ایستاده بر برج، به حراست شهر مشغول! گفته بودند قلبت در جاده های داغ آبادان در کنار نخلستان های نجیب از تپش ایستاد و به افق اعلی به زیارت دوست شتافت. الله اکبر! من در شلمچه دیدمش در سین? زائران که گرم می تپید و شور می آفرید و عشق می زاد و زندگی می داد. من در شلمچه تو را دیدم، خودت را، در چهر? چهارصد شهید من تو را یافتم، در دل زائران بودی! در شگفتم از چه بیراهه می رفتم؟ جستن تو در هوای مسموم دلمشغولی و روزمرگی، ظلم نبود؟! و حال آنکه تو اینجا در میان «الذین قتلوا فی سبیل الله» بودی و مُهر «احیاهم» بر پیشانی داشتی و به مقام «عند ربهم یرزقون» رسیده بودی! من در شلمچه به بلوغ رسیدم، من در شلمچه مبعوث شدم، به رسالت وارثان هابیل! من در شلمچه، واژه های شهید گمنام و مفقودالاثر را از فرهنگ عرفان و شهادت خط زدم. کدام شهیدی گمنام است؟ اینجا حس غربت ندارم. صمیمی تر از این زمین، در نقش? دلم خطه ای وجود ندارد. اگر خدا خانه ای در زمین داشته باشد اینجاست؛ اینجا بیت المقدس ایران است. مسجد است، محراب است! فرشتگان در این سرزمین رفت و آمد می کنند، گوش اگر بسپاری صدای بال هایشان را می شنوی. اینجا حرم امن الهی است، اینجا بیت المقدس است، اینجا شلمچه است -
[ شنبه 90/11/8 ] [ 12:37 عصر ] [ فولادپور ]
|
||